۲۰ فیلم عاشقانه کلاسیک برتر تاریخ سینما که باید ببینید؛ از بدترین به بهترین

در دوران سینمای کلاسیک آمریکا بود که ژانرها یکی پس از دیگری پا گرفتند تا مخاطب با شنیدن نام یک ژانر سینمایی، تصمیمش را برای تماشای اثر مورد علاقه‌اش بگیرد. یکی از ژانرهای همیشه پرطرفدار سینما، ژانر عاشقانه یا رمانس بود که در دوران کلاسیک حال و هوایی متفاوت نسبت به امروز داشت.

اول این که هنوز معصومیتی در سینما وجود داشت و دوم هم این که مردم آن زمان بیش از امروز به سینمای عاشقانه روی خوش نشان می‌دادند و برای تماشای آثارش بلیط می‌خریدند. در این لیست سری به آن دوران زده‌ایم و ۲۰ فیلم عاشقانه کلاسیک برتر تاریخ سینما را زیر ذره‌بین برده‌ و معرفی کرده‌ایم.

هر چه روزگار جلوتر آمد، سینمای عاشقانه مدام رنگ عوض کرد؛ اول این که به مرور پرده‌دری‌هایش بیشتر شد و دیگر کمتر رنگ و نشانی از آن حال و هوای معصومانه در فیلم‌ها دیده می‌شد.

پس از دوران کلاسیک و آغاز جنبش‌هایی مانند جنبش‌های ضد فرهنگ، معنای عشق هم در دنیا عوض شد و فیلم‌سازان هم متناسب با این دوران تازه فیلم‌هایی تازه ساختند که هم بدبینانه‌تر بود و هم آدم‌هایش آن مردمان عاشق گذشته نبودند.

یکی از خصوصیات سینمای عاشقانه امکان ادغامش با ژانرهای دیگر است. این ژانر خیلی راحت می‌تواند لحنی کمدی پیدا کند یا حتی با المان‌های ژانر ترسناک و سینمای وحشت ادغام شود. یا می‌توان عناصر سینمای عاشقانه را با عناصر سینمای جنایی در هم آمیخت.

۲۰. چگونه یک میلیون دلار بدزدیم (How To Steal A Million)

چگونه یک میلیون دلار بدزدیم

  • کارگردان: ویلیام وایلر
  • بازیگران: آدری هپبورن، پیتر اوتول و ایلای والاک
  • محصول: ۱۹۶۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم عاشقانه کلاسیک «چگونه یک میلیون دلار بدزدیم» از سرگرم‌کننده‌ترین فیلم‌های این فهرست است. کارگردان فیلم ویلیام وایلر است. در این فیلم دزدی حرفه‌ای درگیر شرایطی غیرقابل باور می‌شود و با زنی آشنا می‌شود که پدری کلاهبردار و در ظاهر ثروتمند دارد.

آن چه که فیلم عاشقانه کلاسیک «چگونه یک میلیون دلار بدزدیم» را به اثری دلنشین تبدیل می‌کند، هم‌نشینی ژانرها و لحن‌های مختلف و گاهی متضاد در کنار هم است.

در ظاهر و در ابتدا با فیلمی سر و کار داریم که شخصیت اصلی آن یک سارق حرفه‌ای است. در ادامه زنی وارد ماجرا می‌شود و رابطه‌ای عاطفی شکل می‌گیرد اما جنبه‌ی سرقتی فیلم فراموش نمی‌شود بلکه در یک هم نشینی دلچسب سینمای جنایی با سینمای عاشقانه و ژانر کمدی در هم می‌آمیزد.

فقط کافی است که به همه‌ی جنبه‌های فیلم توجه کنید؛ به عنوان مثال شخصیت منفی فیلم با بازی ایلای والاک که کاملا پرداختی فانتزی شبیه به سینمای کمدی دارد یا نحوه‌ی همراهی سارق با بازی پیتر اوتول با دخترک معصوم فیلم و گیرکردن آن‌ها در دل یک ماجرای سرقت، باز هم به کمک همین منطق سینمای کمدی توجه می‌شود.

دیگری جنبه‌ای که خبر از استادی ویلیام وایلر می‌دهد، تعریف کردن داستان به شیوه‌ای است که من و شمای مخاطب اصلا متوجه گذر زمان نمی‌شویم؛ چرا که همان قدر که رمانس در دل فیلم وجود دارد، هیجان هم هست و همان قدر که مخاطب به کنش‌های درون قاب می‌خندد، از تماشای تصاویر زیبای فیلم هم لذت می‌برد.

به همه‌ی این‌ها اضافه کنید دو شخصیت معرکه در مرکز قاب تا متوجه شوید که با چه شاهکاری روبه‌رو هستید. هر دو شخصیت آن چنان بی نقص پرداخت شده‌اند و آن چنان عالی توسط بازیگرانشان یعنی پیتر اوتول و آدری هپبورن جان گرفته‌اند که نمی‌توان کس دیگری را به جای آن‌ها تصور کرد.

نکته‌ی دیگر به استراتژی فیلم‌ساز در نحوه‌ی اطلاعات دهی باز می‌گردد. ما از شخصیت اصلی داستان که به نظر یک سارق است، چیزی می‌دانیم که دخترک حاضر در فیلم نمی‌داند. همین منجر به یک پیچش دراماتیک دلچسب می‌شود.

بسیاری فیلم‌های ویلیام وایلر را بدون امضای شخصی می‌دانند و او را در حد تکنسینی زبردست می‌شناسند. اما این جفایی است که متاسفانه چسبیدن به نظریه مؤلف و قبول کردن آن بدون اما و اگر بر سر هر مخاطب سینمایی می‌آورد.

ویلیام وایلر از آن کارگردانان بزرگ تاریخ سینما است که همه جور فیلم در کارنامه‌اش پیدا می‌شود. از وسترن و تاریخی گرفته تا جنایی و کارآگاهی. در همه‌ی این ژانرها هم بدون اغراق شاهکار ساخته و امضای خود را پای فیلم زده است اما آن خشتی که مؤلف‌گرایان سال‌ها پیش نهادند، هنوز هم دست از سر بسیاری برنداشته است.

شارل بونه که در ظاهر یک کارشناس هنری اما در واقع یک جاعل زبردست است، مجسمه‌ای گران‌بها به نام ونوس چلینی را در اختیار موزه‌ای در پاریس قرار می‌دهد تا آن را نمایش دهد. این مجسمه یک اثر قلابی کار پدربزرگ شارل است نه اثری از یک هنرمند سرشناس.

در این میان مردی به نام سیمون که یک متخصص در کشف آثار جعلی است از سوی فردی دیگر استخدام می‌شود که پرده از راز شارل بردارد. سیمون در حین انجام این کار با نیکول، دختر شارل آشنا می‌شود و هر دو به هم دل می‌بازند. نیکول که تصور می‌کند سیمون یک سارق است به او کمک می‌کند که مجسمه را از موزه بدزدد اما …

۱۹. بانو ایو (The Lady Eve)

بانو ایو

  • کارگردان: پرستن استرجس
  • بازیگران: هنری فوندا، باربارا استنویک و ویلیام دمارست
  • محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

پرستن استرجس فیلم‌سازی تیز هوش و خوش‌ قریحه بود که برخی از مهم‌ترین کمدی‌های تاریخ سینما را ساخته است. از جمله همین فیلم عاشقانه کلاسیک درخشان «بانو ایو».

اما آن چه که در نگاه اول کمی عجیب می‌رسد، استفاده از بازیگری مانند هنری فوندا در قالب نقش اصلی مرد چنین فیلمی است. اگر باربارا استنویک همواره توانایی بی نظیری در ارائه‌ی نقش‌ زنان مرموز و در عین حال جذاب و اغواگر داشته و می‌توانسته این عناصر را در سینمای کمدی هم به کار ببندد، هنری فوندا را کمتر به عنوان زوج چنین زنانی دیده‌ایم.

اما خوشبختانه او از پس اجرای این نقش به خوبی برآمده است. او هم توانسته به جنبه‌های احمقانه‌ی شخصیت رنگ و بویی دلچسب ببخشد و هم در اجرای کمدی چیزی کم نگذاشته است.

هنری فوندا در این فیلم نقش آدمی دست و پا چلفتی را بازی می‌کند که ثروت بسیاری  دارد. پرستن استرجس به خوبی این شخصیت را پرورش می‌دهد تا برای مخاطب قابل باور شود.

ضرباهنگ فیلم بی نظیر است و فیلم‌نامه‌ی آن عالی نوشته شده است. شیمی میان دو بازیگر هم خوب کار می کند اما نمی‌توان فراموش کرد که در واقع فیلم عاشقانه کلاسیک «بانو ایو» متعلق به باربارا استنویک است تا هنری فوندا.

این درست که هنری فوندا در قالب نقش جوانی ساده دل به خوبی ایفای نقش کرده است اما به وضوح این فیلم‌نامه برای هنرپیشه‌ی نقش اول زن آن یعنی باربارا استنویک نوشته شده است.

عامل دیگری که یک کمدی اسکروبال را به فیلمی بهتر تبدیل می کند و در واقع از ملزومات آن به شمار می‌رود، شوخی‌های کلامی حساب شده و البته دیالوگ‌های پینگ پنگی و جذاب است. از این منظر فیلم عاشقانه کلاسیک «بانو ایو» هیچ کم و کسری ندارد.

فیلم عاشقانه کلاسیک «بانو ایو» از سمت کتابخانه‌ی کنگره‌ی آمریکا به خاطر اهمیت تاریخی، هنری و زیبایی شناختی در فهرست ملی ثبت شده است.

چارلز آدم ساده و در عین حال ثروتمندی است که مدت‌ها بر روی مارهای جنگل آمازون تحقیق کرده است. او حالا قصد دارد تا با یک کشتی اقیانوس‌پیما از آنجا باز‌گردد. در کشتی با زنی دغل کار و جاعل آشنا می‌شود. آن‌ها به هم دل می‌بازند اما …

۱۸. سابرینا (Sabrina)

سابرینا

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: همفری بوگارت، ویلیام هولدن و آدری هپبورن
  • محصول: ۱۹۵۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

چه ترکیب جذابی است ترکیب بازیگران این فیلم عاشقانه کلاسیک «سابرینا». همفری بوگارت و ویلیام هولدن در نقش دو برادر و آدری هپبورن در قامت دختری جذاب که برای خانواده‌ی ثروتمند آن‌ها کار می‌کند، حاضر شده‌اند.

شاید این از جذابیت بسیار زیاد آدری هپبورن باشد که حتی در قالب دختری ساده هم حضور مردان شیک پوش را تحت تاثیر قرار می‌دهد. و خب این از توانایی بالای بیلی وایلدر و هوش او سرچشمه می‌گیرد که می‌داند برای این داستان پریانی و فانتزی باید از حضور این بازیگران در قاب تصویر خود استفاده کند.

داستان عشق دختری فقیر و پسری ثروتمند در طول تاریخ سینما بارها و بارها گفته شده، اما تصور نمی‌کنم هیچ‌گاه چنین در اوج بوده باشد. بیلی وایلدر به خوبی می‌داند که چنین داستان‌هایی از یک منطق فانتزی تغذیه می‌کنند که چندان تناسبی با تلخی جهان واقعی انسانی ندارند.

پس او طنز زیبای خود را در آن جاری می‌کند و جهانی خوش و آب و رنگ می‌سازد و به بازیگران بزرگش اجازه می‌دهد تا هر چه در چنته دارند رو کنند و مخاطب را با خود به جهانی خیال‌انگیز ببرند که در آن همه چیز امکان پذیر است.

ویلیام هولدن در قالب نقش جوانی خوش‌گذران خوش می‌درخشد و می‌تواند مخاطب را با خود همراه کند و همفری بوگارت هم همواره توان تسخیر کردن قاب را دارد. او نقش مردی اهل تجارت را بازی می‌کند که خود را در کارش غرق کرده و فراموش کرده که کمی هم زندگی کند.

در ابتدا قرار بود کری گرانت به جای همفری بوگارت بازی کند اما این اتفاق شکل نگرفت. نمی‌دانم اگر او بود نتیجه‌ی نهایی چه می‌شد اما نمی‌توان تصور کرد که کری گرانت بتواند به اندازه‌ی بوگارت شمایل عاشقی زخم خورده را بر پرده بازی کند.

کارگردانی بیلی وایلدر تقریبا بی‌نقص است و او با ساختن همین فیلم خیز بلندی برای ساختن آثاری با محوریت ژانر کمدی رمانتیک در آینده بر می‌دارد؛ خیزی که منجر به خلق یکی از بهترین کمدی رومانتیک‌های تاریخ سینما یعنی «آپارتمان» که در ادامه در همین لیست به آن اشاره شده، می‌شود.

خانواده‌ی لارابی، خانواده‌ای بسیار ثروتمند در لانگ آیلند هستند که دو پسر دارند. لاینس برادر بزرگتر اهل کار است و همه چیز را فدای کارش کرده و دیوید، برادر کوچکتر همواره در حال خوش‌گذرانی است. سابرینا دختر راننده‌ی این خانواده است که دل در گروی دیوید دارد….

۱۷. صبحانه در تیفانی (Breakfast At Tiffany’s)

صبحانه در تیفانی

  • کارگردان: بلیک ادواردز
  • بازیگران: آدری هپبورن، جرج پپارد و میکی رونی
  • محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

می‌شد از داستان درجه یک ترومن کاپوتی به همین نام که منبع اقتباس فیلم هم هست، اثری با اداهای روشنفکرانه ساخت و داستان دختری را تعریف کرد که از همه‌ی دنیا ضربه خورده و حال با ترومای ناشی از این ضربات دست در گریبان است؛

فیلمی عصاقورت داده که سعی می‌کند بدبختی‌های یک زن در یک جامعه‌ی مردسالار را به شیوه‌ای انتزاعی و در تلاش برای نفوذ به درون زن نمایش دهد و در نهایت هم تبدیل شود به خیل آثار مشابه که راه به جایی نمی‌برند، تاثیری نمی‌گذارند و به اثری ماندگار تبدیل نمی‌شوند.

بلیک ادواردز، استاد ساختن فیلم‌های کمدی است. او می‌تواند در هر جای و هر مکان و هر موقعیتی، ذره‌ای کمدی پیدا کند و شما را بخنداند. این نوع فیلم‌ها که حوادث تلخ و ناراحت کننده را با لحنی کمیک بازسازی می‌کنند و مخاطب را می‌خنداند، دهه‌ها است که وجود دارند و از آن‌ها با عنوان کمدی سیاه یاد می‌شود.

فیلم «صبحانه در تیفانی» به تمامی متعلق به بازیگر نقش اصلی آن است. حتی به نظر می‌رسد که بلیک ادواردز هم از این موضوع آگاه بوده که این زن قرار است همه‌ی توجه‌ها را به خود جلب کند. ظاهرا اول بار هم نقش به مرلین مونرو پیشنهاد شده اما او به دلیل نزدیکی نقش به شخصیت یک زن بدکاره‌ بازی در فیلم را نپذیرفته است.

اگر فیلم نقصی هم داشته باشد، به انتخاب بازیگر نقش مقابل آدری هپبورن باز می‌گردد. جرج پپارد اصلا بازیگر مناسبی برای این نقش نیست و اصلا شیمی مناسبی بین او و آدری هپبورن برقرار نمی‌شود. پپارد در اکثر مواقع سردتر و بی روح‌تر از آن است که به عنوان یک عاشق دل خسته شناخته شود و نمی‌تواند مخاطب را هم با خود همراه کند.

نسخه‌ای که بلیک ادواردز از کتاب معروف ترومن کاپوتی ساخته، تفاوت‌هایی با کتاب دارد. یکی از آن‌ها حضور یک مرد دیوانه در طبقه‌ی بالای ساختمان است که نقش او را میکی رونی بازی می‌کند. بلیک ادواردز از همین طریق فضایی فانتزی به اثر بخشیده که چندان خبری از آن در کتاب نیست.

هالی دختری است که در یک شرایط سخت در سن ۱۵ سالگی ازدواج کرده اما پس از چند سال خانه و زندگی خود را رها کرده و با آرزوی بازیگر شدن به هالیوود رفته است. در آن جا هم پس از رسیدن به یک موفقیت نسبی ناگهان غیبش زده و به نیویورک رفته. حال در نیویورک طوری زندگی می‌کند که چندان باب طبع جامعه نیست و با ارزش‌های آن سازگار نیست.

پیشنهاد ما برای مطالعه:  مدت زمان انیمیشن The Super Mario Bros. Movie توسط کمپانی یونیورسال اعلام شد

۱۶. در یک شب اتفاق افتاد (It Happened One Night)

در یک شب اتفاق افتاد

  • کارگردان: فرانک کاپرا
  • بازیگران: کلارک گیبل، کلودت کولبرت و والتر کانلی
  • محصول: ۱۹۳۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

لحنی کمدی در سرتاسر اثر جاری است که حالتی فانتزی به رویدادها و روابط علت و معلولی جاری در اثر داده است. همین لحن کمدی و منطق فانتزی پشت اثر هم چنان مطبوع از کار درآمده که در نهایت جهان فیلم را برای مخاطب به جهانی قابل باور تبدیل می‌کند.

با فیلمی طرف هستیم که دو بازیگر معرکه در قالب نقش‌های اصلی دارد؛ یکی کلارک گیبل بی‌بدیل و دیگری کلودت کولبرت دلربا.

کلودت کولبرت توانسته به طرز باشکوهی از پس نمایش ساده‌دلی‌های دخترکی بی‌پناه و سرد و گرم نچشیده برآید. برای او دنیا جای زیبایی است که انگار هیچ سمت و سوی پلیدی در آن وجود ندارد. این حال و هوای معصومانه هم از چهره‌ی کلودت کولبرت هویدا است و هم در رفتارش.

از سوی دیگر این کلارک گیبل است که می‌درخشد و قاب‌ها را یکی پس از دیگری از آن خود می‌کند. او هم رندی‌های مردی فرصت طلب را به شکل بی‌نظیری از کار درآورده و هم به جنبه‌های عاشقانه‌ی شخصیت و حرکت گام به گام نقش از مردی سنگدل و فرصت طلب به عاشقی دل خسته رنگ و بویی قابل باور بخشیده.

در کنار همه‌ی این‌ها کارگردانی بی‌نظیر فرانک کاپرا از فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» یکی از آثار معرکه‌ی تاریخ سینما را ساخته است.

«دختر خانواده‌ی سرشناس و متمول اندروز بعد از تصمیم خانواده‌اش مبنی بر ازدواج او با یک مرد خشک و مقرراتی و البته ثروتمند، تصمیم به فرار از خانه می‌گیرد. خبر فرار او بلافاصله توسط روزنامه‌ها پوشش داده می‌شود و هر کس در جستجوی آن است که از محل و حال و هوای این دختر اطلاعی کسب کند.

در این میان مردی به نام پیتر وارن که خبرنگاری شکست خورده و اخراج شده است، این دختر را می‌بیند و تصمیم می‌گیرد که تعقیبش کند تا بتواند یک گزارش اختصاصی از این سفر تدارک ببیند و دوباره به اوج شهرت بازگردد. اما …»

۱۵. داستان فیلادلفیا (The Philadelphia Story)

داستان فیلادلفیا

  • کارگردان: جرج کیوکر
  • بازیگران: کاترین هپبورن، کری گرانت و جیمز استیوارت
  • محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم «داستان فیلادلفیا» یکی از مهم‌ترین کمدی رمانتیک‌های تاریخ سینما است. با سه شخصیت جذاب که هر کدام به تنهایی می‌توانند بار فیلمی را به دوش بکشند. با دیالوگ‌هایی هوشمندانه که با دقت نوشته شده‌اند و شخصیت‌هایی هوش‌ربا که بازیگرانی استثنایی نقش آن‌ها را بازی می‌کنند.

همه‌ی این‌ها در دستان فیلم‌ساز بزرگی مانند جرج کیوکر قرار گرفته که به خوبی می‌داند چگونه یک داستان را به بهترین شکل ممکن روایت کند.

جرج کیوکر را کارگردان هنرپیشه‌های زن می‌دانستند. او خالق شخصیت‌های زن باشکوهی در تاریخ سینما است و بسیاری از ستارگان زن کلاسیک تاریخ سینما با او سابقه‌ی همکاری دارند. فقط همین کاترین هپبورن ۹ بار با او کار کرده و کلی جایزه برده است. اما این به آن معنا نیست که او نتوانسته شخصیت‌های مرد درجه یکی خلق کند و بازیگران بزرگ مرد را در قالب این شخصیت‌ها، راهنمایی کند.

فیلم «داستان فیلادلفیا» اثبات همین مدعا است. «داستان فیلادلفیا» با این که داستانی حول محور شخصیت زن اصلی خود دارد، اما به یک اندازه به هر سه ستاره‌ی بزرگ خود امکان بروز توانایی و جلوه‌گری می‌دهد، به گونه‌ای که تشخیص این که چه کسی کاراکتر اصلی است، بسیار سخت می‌شود.

فیلم بر اساس نمایش‌نامه‌ای ساخته شده که گفته می‌شود به طور اختصاصی برای کاترین هپبورن نوشته شده است. خالق این نمایش‌نامه فیلیپ بری است و هپبورن به مدت دو سال آن را بر صحنه بازی کرد. کری گرانت در این فیلم در نقش شوهر اول شخصیت اصلی را بازی می‌کند.

او مانند همیشه به خوبی توانسته از پس نقش مردانی باهوش، با زبانی تند و پر از نیش و کنایه بربیاد و این کار را طوری انجام دهد که مخاطب از کمدی و طنز موجود در فیلم لذت ببرد و در عین حال به شخصیت او علاقه‌مند شود.

از آن سو جیمز استیوارت نقش مردی روشن‌فکر و نخبه را بازی می‌کند که حتی در لحن و گفتار هم تفاوتی اساسی با نقش کری گرانت دارد. حضور این دو شمایل متفاوت در کنار هوش و زیرکی همیشگی کاترین هپبورن در نقش‌آفرینی باعث شده که از ابتدا تا انتها با فیلمی پر از برخورد دیدگاه‌های مختلف روبه‌رو شویم.

چنین چیزی علاوه بر ایجاد موقعیت‌های خنده‌دار، امکان بروز استعدادهای نهفته‌ی ستارگان فیلم را مهیا ‌کرده است. قرار گرفتن این سه ستاره آن هم با این میزان از بزرگی و درخشش در تاریخ سینما واقعا کم نظیر است.

زنی ثروتمند قصد دارد برای بار دوم ازدواج کند. شوهر او مردی کودن اما از طبقه‌ی اجتماعی خود او است. خبرنگاری از راه می‌رسد و دل‌باخته‌ی این زن می‌شود. خبرنگار تلاش می‌کند تا به نحوی عروسی زن را به هم بزند و البته موفق به انجام این کار می‌شود. همین موضوع پای همسر اول زن را هم به قضیه باز می‌کند …

۱۴. برباد رفته (Gone With The Wind)

بربادرفته

  • کارگردان: ویکتور فلمینگ
  • بازیگران: کلارک گیبل، ویوین لی و هتی مک‌دانیل
  • محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

ویکتور فلمینگ کارنامه‌ی درخشانی در ساخت آثار بزرگ دارد. اما فیلم عاشقانه کلاسیک «برباد رفته» آن قدر پروژه‌ی پر دردسری بود که منجر به بیماری او شد. اول جرج کیوکر قرار بود تا این فیلم را بسازد و پس از اخراج وی ویکتور فلمینگ جایگزین او شد. اما روند طاقت فرسای کار او را هم از پا درآورد و چند صحنه‌ی باقی مانده را سام وود ساخت.

فیلم «برباد رفته» بر اساس کتابی به قلم مارگارت میچل و به همین نام ساخته شده است. فیلمی بسیار موفق که توانست جوایز اسکار بسیاری از جمله بهترین فیلم، بهترین فیلم‌برداری، بهترین فیلم‌نامه‌ی اقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول زن برای ویوین لی در نقش اسکارلت اوهارا را از آن خود کند.

اما شاید مهم‌ترین جایزه‌ی اسکار فیلم به هتی مک‌دانیل رسید؛ جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن. چرا که او اولین آفریقایی- آمریکایی تباری بود که به این جایگاه می‌رسید.

فیلم روایتی پر فراز و فرود است که در طول جنگ‌های داخلی آمریکا و پس از آن می‌گذرد. خانواده‌ای جنوبی که در ظاهر خوش و خرم در کنار هم زندگی می‌کنند در این چارچوب دستخوش اتفاقات مختلف می‌شوند و زندگی آن‌ها به هم می‌ریزد.

فیلم عاشقانه کلاسیک «برباد رفته» تبدیل به پر فروش‌ترین فیلم آن زمان شد. مردم چنان برای تماشای فیلم صف بستند که بلیط کمیاب بود. نکته‌ی جالب این که با وجود آمار و ارقامی که امروزه مدام برای فیلم‌‌های متاخر جیمز کامرون یا فیلم‌های ابرقهرمانی کمپانی مارول اعلام می‌شود، اگر تورم را در طول این سال‌ها لحاظ کنیم، فیلم «برباد رفته» هنوز هم پر فروش‌ترین فیلم تاریخ سینما است.

سال ۱۸۶۱. چیزی تا شروع جنگ داخلی آمریکا نمانده است. اسکارلت اوهارا دختر جوانی از یک خانواده‌ی برده‌دار است که به مهمانی اعلام عروسی پسری به نام اشلی در همسایگی دعوت می‌شود. اسکارلت تصور می‌کند که چون اشلی از ازدواج با او ناامید شده قصد دارد با دختر دیگری ازدواج کند و به همین دلیل به آن مهمانی می‌رود و……

۱۳. عشق در بعد از ظهر (Love In The Afternoon)

عشق در بعد از ظهر

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: گاری کوپر، ادری هپبورن
  • محصول: ۱۹۵۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

فیلم «عشق در بعد از ظهر» فیلم کمدی رمانتیک دیگری در کارنامه‌ی بیلی وایلدر است. او این بار داستان مردی خوش‌گذران، ثروتمند و دون ژوان را تعریف کرده که دختری معصوم و سر به راه را از راه به در می‌کند.

مرد نسبت به زنان بدبین است و روابط کوتاه مدتی با آنان دارد و دختر هم به دلیل بدبینی به مردی نزدیک نمی‌شود. او خودش را وقف ساز و آواز و موسیقی خود کرده و همیشه به تمرین موسیقی مشغول است. مرد عاشقی در زندگی او وجود دارد که بی‌عرضگی از سر رویش می‌بارد و همین دختر را به خیالت وا می‌دارد.

بیلی وایلدر این روایت را به شیوه‌ای طنازانه تعریف کرده و این قصه‌ی پریانی را به داستانی کارآگاهی شبیه کرده است. آن هم از طریق قرار دادن یک کارآگاه خصوصی در طول روایت که در واقع همان پدر دختر است.

گاری کوپر در قالب نقش مردی خوش‌گذران و البته بسیار مغرور درجه یک ظاهر شده است. از سوی دیگر آدری هپبورن هم مانند همیشه جذاب و اغواگر است.  آدری هپبورن به خوبی توانسته نقش چنین دختری را بازی کند؛ دختری که مردی ثروتمند و جا افتاده و دنیا دیده را حسابی ادب می‌کند.

بیلی وایلدر به همراه آی ای ال دایموند فیلم‌نامه‌ی فیلم عاشقانه کلاسیک «عشق در بعد از ظهر» را نوشت و دوباره همکاری این دو نتیجه‌ی درخشانی داد. فیلم‌نامه از کتابی به نام «آریان، دختر روسی» به قلم کلود آنه اقتباس شده است. فیلم در مراسم گلدن گلوب همان سال درخشید اما نتوانست در مراسم اسکار به این موفقیت دست یابد.

پاریس. یک کارآگاه خصوصی مامور می‌شود تا درباره‌ی روابط پنهانی زنی تحقیق کند. او متوجه می‌شود که این زن با مردی ثروتمند و آمریکایی رابطه دارد. دختر این کارآگاه از موضوع باخبر می‌شود و نسبت به هویت مرد کنجکاوی می‌کند. او یواشکی به دیدار آن مرد می‌رود و همین مقدمه‌ای می‌شود تا عاشق او شود …

۱۲. برخورد کوتاه (Brief Encounter)

برخورد کوتاه

  • کارگردان: دیوید لین
  • بازیگران: سیلیا جانسون، ترور هوارد و نوئل کوارد
  • محصول: ۱۹۴۵، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

«برخورد کوتاه» بهترین فیلم دیوید لین تا پیش از سر زدن به آثار عظیم و بزرگ و غول‌آسا است و اگر شاهکاری چون «لورنس عربستان» (Lawrence Of Arabia) در کارنامه‌ی این کارگردان نبود، قطعا باید لحاظ کیفیت هنری آن را بهترین فیلم کارنامه‌ی دیوید لین می‌دانستیم.

فیلم «برخورد کوتاه» را می‌توان یکی از بهترین عاشقانه‌های تاریخ سینما دانست. البته این داستان عاشقانه تفاوت‌هایی بسیار با بیشتر فیلم‌های عاشقانه‌ی تاریخ دارد و همین تفاوت البته باعث شده که بسیاری تلاش کنند فیلمی شبیه به آن بسازند که هیچ کدام موفق نشده‌اند دست به چنین کاری بزنند و جملگی آثاری بی ارزش از کار درآمده‌اند.

دیوید لین در طول کارنامه‌ی کاری خود دو توانایی عمده داشت: اول توانایی در خلق فیلم‌های عظیم با تعداد زیادی سیاهی لشکر و گروه تولید پرو پیمان، در چشم‌اندازهای وسیع با تعداد زیادی انفجار و کشته و دومین توانایی دیوید لین در ساختن آثاری جمع و جور با تعداد نه چندان زیاد بازیگر بود. اوج چنین فیلم‌هایی را می‌توان همین فیلم «برخورد کوتاه» دانست.

«برخورد کوتاه» روایت زندگی زنی است که با مردی آشنا می‌شود و به او دل می‌بازد. تا این جا همه چیز طبیعی است و شبیه به همه‌ی فیلم‌های عاشقانه دیگر. اما دو چیز رفته رفته مخاطب را در برخورد با اثر سردرگم می‌کند؛ اول عدم پیش آمدن هیچ اتفاقی که زن و مرد را از هم جدا کند و دوم وجود غمی در چهره و چشمان زن که خبر از اتفاقی شوم می‌دهد .

فیلم‌های عاشقانه‌ی مرسوم به این شکل پیش می‌روند که در ابتدا دو نفر با هم آشنا شده و بعد یکی یکی سدهای مختلف در برابر وصال آن‌ها قرار می‌گیرد و این سدها گسترش می‌یابند. زمان‌هایی به نظر می‌رسد که این دو دیگر به هم نمی‌رسند اما در نهایت نیروی عشق همه‌ی موانع را یکی یکی از سر راه برمی‌دارد و همه چیز به خیر و خوشی تمام می‌شود.

فیلم عاشقانه کلاسیک «برخورد کوتاه» هیچ‌کدام از این المان‌ها را ندارد و تازه در پایان مخاطب متوجه می‌شود که چی به چی است. آن قدر این پایان شوکه کننده و ویرانگر است که مخاطب چاره‌ای جز پذیرش آن ندارد؛ پایانی آمیخته با معصومیت و جنون.

سال ۱۹۳۷. لورا زنی است متعلق به طبقه‌ی متوسط که در حومه‌ی شهر زندگی می‌کند. او عادت دارد که روزهای پنج شنبه به شهر برود، برای یک هفته خرید کند و البته کمی هم گردش کند و به سینما برود. روزی پس از گردش با مردی آشنا می‌شود که…

۱۱. بزرگ کردن بیبی (Bringing Up Baby)

بزرگ کردن بیبی

  • کارگردان: هوارد هاکس
  • بازیگران: کری گرانت، کاترین هپیورن و چارلی راجرز
  • محصول: ۱۹۳۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

کمتر فیلم‌سازی توانسته تا این حد نسبت به نمایش رابطه‌ی زن با مرد متفاوت عمل کند. هوارد هاکس مشغول نمایش رابطه‌ی زن و مردی است که در آن مرد تا آن جا که می‌تواند سعی در حفظ وقار خود دارد، اما زن اجازه‌ی این کار را به او نمی‌دهد.

زوج کری گرانت و کاترین هپبورن برگ برنده‌ ی فیلم هستند. هر دو توان آن را دارند که قاب را از آن خود کنند و اجازه‌ی عرض اندام به هیچ بازیگر دیگری را ندهند. حال هر دو را در کنار هم تصور کنید که یکی نقش مرد مظلومی را بازی می‌کند و دیگری زن ظالمی که هر بلایی که می‌خواهد بر سر او آوار می‌کند.

هوارد هاکس قبلا در جایی به راحتی کار با کری گرانت و هم‌چنین دردسر سر و کله زدن با کاترین هپبورن اشاره کرده است. حال چه راحت باشد و چه سخت این دو اسطوره‌ی مسلم بازیگری چنان توانا هستند و هاکس هم چنان در جان بخشیدن به روابط زنان و مردانش استاد است، که محال است پس از تماشای فیلم تصویر این دو نفر را به راحتی فراموش کنید.

پیشنهاد ما برای مطالعه:  ماجراجویی هلی بیلی در تریلر جدید The Little Mermaid

هاکسلی مردی است با شغلی عجیب. او دایناسورشناس است و کمی هم خل به نظر می‌رسد؛ رفتارهای او عادی نیست و گاهی کمی کم‌حافظه هم است. وی قصد دارد با زنی بسیار باهوش ازدواج کند اما زن دیگری به نام سوزان وارد زندگی او می‌شود و همه چیز را به هم می‌ریزد …

۱۰. تعطیلات رمی (Roman Holiday)

تعطیلات رمی

  • کارگردان: ویلیام وایلر
  • بازیگران: گریگوری پک، آدری هپبورن و ادی آلبرت
  • محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

فیلم عاشقانه کلاسیک «تعطیلات رمی» از آن عاشقانه‌های پر از حسرت و دریغ تاریخ سینما است. از آن فیلم‌ها که تا پیش از پایان‌بندی حال دل مخاطبش را خوش می‌کند و ناگهان با ضربه‌ای اساسی واقعیت را به یادش می‌آورد که این یک زندگی حقیقی است و ما در دنیای افسانه‌های پریان زندگی نمی‌کنیم

ویلیام وایلر یکی از بزرگترین کارگردان‌های تاریخ سینما است. به هر کجای کارنامه‌اش که سرک می‌کشی، شاهکاری پیدا می‌کنی که هنوز هم می‌توان به تماشایش نشست و لذت برد.

قصه‌ی فیلم، داستان عاشقانه‌ی کوتاهی میان یک شاهزاده‌ی عالی مقام اروپایی با بازی هوش‌ربای آدری هپبورن و یک روزنامه‌نگار معمولی آمریکایی با بازی خوب گریگوری پک است که هم به اندازه‌ی کافی مخاطبش را می‌خنداند و هم شهری معرکه در پس‌زمینه به عنوان زمین بازی داستان عاشقانه‌ی زن و مرد در اختیار دارد؛ شهری باستانی به نام رم.

پرنسس قصه‌ی ویلیام وایلر روزی تصمیم گرفته که رخت شاهزاده بودنش را دربیاورد و مانند یک دختر جوان معمولی روزش را بگذارند؛ تفریح کند، عاشق شود و آزادانه و رها بال‌هایش را باز کند و از زندگی بی‌قید و بند لذت ببرد. اما خبر ندارد که این رویای او پای عشقی سوزناک را وسط می‌کشد که هم خودش و هم طرف مقابلش را قربانی می‌کند.

خوشبختانه فیلم‌ساز جابه‌جا به شهر رم ارجاع داده و فیلمی ساخته که بدون این شهر، معنایش را از دست می‌داد و چیز دیگری می‌شد. علاوه بر حضور جاذبه‌های توریستی رم در پس‌زمینه، شهر هویتی یگانه پیدا می‌کند و به یکی از شخصیت‌های کلیدی فیلم تبدیل می‌شود.

شیمی میان دو بازیگر بزرگ تاریخ سینما یعنی آدری هپبورن و گریگوری پک حسابی کار می‌کند و تبدیل به موتور محرکه‌ی فیلم می‌شود؛ به ویژه آدری هپبورن که با آن شیطنت‌ها و خنده‌‌های دلربایش می‌تواند دل هر مردی را بلرزاند و جا به‌ جا با حضورش تمام قاب فیلم‌ساز را فقط با همان لبخندهای فریبنده، آز آن خود می‌کند.

پرنسس آنا، شاهزاده‌ی کشوری است که نامش در فیلم ذکر نمی‌شود. او به همراه هیاتی عالی‌مقام برای گذراندن چند روز به شهر رم ایتالیا آمده است. او تحت تاثیر فشار کار از حال می رود و پزشکش برایش دارو تجویز می‌کند. این در حالی است که آنا از موقعیتش خسته شده و دوست دارد بیرون برود و رم را ببیند اما….

۹. داشتن و نداشتن (To Have And Have Not)

داشتن و نداشتن

  • کارگردان: هوارد هاکس
  • بازیگران: همفری بوگارت، لورن باکال و والتر برنان
  • محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

هوارد هاکس از رفقای نزدیک ارنست همینگوی بود. او روزی با همینگوی شرط بست که می‌تواند از بدترین رمان او فیلمی خوب بسازد. جولز فورتمن و ویلیام فاکنر را به خدمت گرفت و کاری کرد کارستان. نتیجه فیلمی شد که گرچه از نیمه به بعد چندان به رمان ارنست همینگوی وفادار نیست اما هنوز هم به عنوان یکی از بهترین اقتباس‌های تاریخ سینما به آن رجوع می‌شود.

روایت جدال اخلاقی مردی که چندان کاری با سیاست ندارد و تلاش او برای کمک به قسمت خیر داستان از فیلم «داشتن و نداشتن»، اثری ساخته که مناسب همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها است و این همه با حضور خوب همفری بوگارت و لورن باکال بر پرده‌ی سینما است که جان می‌گیرد.

شخصیت اصلی فیلم مانند بسیاری از مردان هاکسی در ظاهر از احساسات تهی است و البته زبان تندی هم برای متلک انداختن به دیگران دارد و گاهی در حاضر جوابی هم افراط می‌کند. اما او می‌داند کی و چگونه احساساتش را بروز دهد و قدر رفیق پاک‌باخته‌اش را بداند و برای او سنگ تمام بگذارد و رفیق هم به موقع پای رفاقتش می‌ماند و در بزنگاه‌ها دینش را ادا می‌کند.

پاز سویی دیگر سر و کله‌ی زنی در زندگی شخصی این قهرمان پیدا می‌شود و حضور همین زن و هم‌چنین نزدیک شدن ظلم موجود در شهر به زندگی انزواطلبانه‌ی او، تمام ماجرا را برایش شخصی می‌کند و همین موتور محرکه‌ی فیلم تا پایان می شود.

فیلم عاشقانه کلاسیک «داشتن و نداشتن» از الگویی آشنا در روایت‌پردازی استفاده می‌کند که همان کشیده شدن پای انسانی به دل ماجرایی تلخ به شکلی ناخواسته است. در واقع قهرمان داستان نمی‌خواهد نقش قهرمان را بازی کند اما از جایی به بعد تنها راه نجات دیگران در برهوت حاکم بر شهر از او می‌گذرد.

فیلم از برخی جنبه‌ها شبیه به «کازابلانکا» که در ادامه در همین لیست حضور دارد، است؛ حضور مردی که در طول جنگ دوم جهانی تصمیم گرفته کاری به جنگ نداشته باشد اما پایش به معرکه باز می‌شود، وجود یک مثلث عشقی در میانه‌ی ماجرا و تلاش عده‌ای برای ترک شهر که در نهایت فقط به مدد همفری بوگارت امکان پذیر است.

درخشش فیلم فقط به همین نکته محدود نمی‌شود؛ فیلم «داشتن و نداشتن» برخوردار از سه بازیگر توانا بر قاب تصویر خود است؛ همفری بوگارت، والتر برنان و لورن باکال.

هری مورگان در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم و زمان اشغال فرانسه در شهر مارتینیک، ثروتمندان را با قایق خود به ماهیگیری می‌برد. او دستیاری الکلی دارد که همه‌ی زندگی خود را باخته است و مدام برای هری دردسر درست می‌کند. در این شرایط او با زنی آشنا می‌شود….

۸. آواز در باران (Singin’ In The Rain)

آواز در باران

  • کارگردانان: جین کلی، استنلی دانن
  • بازیگران: جین کلی، دبی رینولدز و دونالد اوکانر
  • محصول: ۱۹۵۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

عجیب این که فیلم «آواز در باران» با وجود این همه محبوبیت و شهرت در طول ده‌ها نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم نشده‌ است. آن هم در زمانی که فیلم‌های موزیکال مدام جایزه می‌بردند و از آثار مورد علاقه‌ی مردم آمریکا و هالیوودی‌ها به شمار می‌رفتند.

دورانی وجود داشت که ژانر موزیکال در اوج بود و مردم برای تماشای جدیدترین آثار این ژانر مقابل سینماها صف می‌بستند. حتی جوایز بسیاری به پای این فیلم‌ها ریخته می‌شد و ستارگان آن‌ها مانند فرد آستر، جینجر راجرز یا همین جین کلی از محبوب‌ترین بازیگران میان مردم بودند.

فیلم «آواز در باران» داستان انتقال سینما از دوران صامت به ناطق را با نمایش جلوه‌هایی از واقعیت آن زمانه بازگو می‌کند. این قصه در ترکیب با رنگ‌آمیزی درخشان تکنی کالر فیلم و کارگردانی بی نقص سازندگان، شبیه به داستان‌های پریان شده است.

نمایش فیلم از هر نظر یک موفقیت کامل بود؛ فیلم‌برداری، تصویرسازی و بازی بازیگران در کنار یک داستان عاشقانه‌ی جذاب و پر کشش، باعث چنین موفقیتی شد. هنوز هم سکانس رقص جین کلی زیر باران با آن کلاه و لباس خیس، از سکانس‌های نمادین و ماندگار تاریخ سینما است. جین کلی هفت روز برای ساخت این سکانس زمان صرف کرد و نتیجه‌ی این تلاش را هم گرفت.

فیلم عاشقانه کلاسیک «آواز در باران» جان می‌دهد برای لذت بردن در مهمانی‌ها و دورهمی‌های دوستانه یا خانوادگی. پس اگر در چنین جمعی قرار گرفتید و کسی از شما خواست تا فیلمی برای تماشا کردن انتخاب کنید، برای دیدن آن درنگ نکنید. این ضیافت تصویری کسی را پشیمان نخواهد کرد.

در سال‌های ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۸ و در عصر سینمای صامت، دان و لینا دو ستاره‌ی سینما هستند که هر فیلم آن‌ها با اقبال بی‌نظیر مخاطب روبرو می‌شود. اما با ورود صدا به سینما همه چیز برای آن‌ها تغییر می‌کند …

۷. مرد آرام (The Quiet Man)

مرد آرام

  • کارگردان: جان فورد
  • بازیگران: جان وین، مارین اوهارا و ویکتور مک‌لاگن
  • محصول: ۱۹۵۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

وقتی خلاصه داستان فیلم «مرد آرام» را می‌خوانیم شاید تصور نکنیم که با فیلمی از جان فورد روبه‌رو هستیم. شاید این سؤال به وجود بیاید که آیا می‌توان فیلمی از جان فورد دید که در آن مردی تمام تلاش خود را می‌کند تا به معشوق برسد؟

در فیلم‌های جان فورد همواره عشق دو انسان به یکدیگر وجود دارد. او در فیلم «دلیجان» (Stagecoach) این عشق را میان دو آدم طرد شده آرام آرام می‌سازد و در «جویندگان» (The Searchers) عاشقانه‌های شخصیت اصلی را در غبار تاریخ گم می‌کند.

فیلم «مرد آرام» اوج شاعرانگی جان فورد در تاریخ سینما است. او این بار سراغ داستانی عاشقانه با محوریت دو شخصیت کاملا متفاوت رفته که برای رسیدن به هم باید موانعی را پشت سر بگذارند. اما این داستان آشنا در دستان جان فورد به چنان فیلم جذاب و دل‌نشینی تبدیل می‌شود که به راحتی می‌توان آن را یکی از بهترین کمدی رمانتیک‌های تاریخ سینما نامید.

طنز خوشایند فیلم و فضاسازی دلبرانه‌ی فورد و شیمی معرکه‌ی میان مارین اوهارا و جان وین از نقاط قوت اصلی فیلم است. هر دو آن عشق پر از حیا و خجالت را به زیبایی ترسیم کرده‌اند. به همین دلیل است که وقتی جان وین قصد مشت‌زنی با برادر عروس آینده‌ی خود می‌کند، فضا چنین سرخوش و دلپذیر می‌شود.

ویکتور مک‌لاگن در قامت برادر دختر بازی درخشانی از خود به نمایش گذاشته و توانسته هماورد مناسبی برای جان وین باشد. حضور او و جان وین و نمایش رگ‌های ورم کرده‌ی آن‌ها منجر به تشدید فضای مردانه‌ی فیلم می‌شود. جان فورد به خوبی این را می‌داند که داستانی عاشقانه نیازمند فضایی زنانه هم هست و چه کسی بهتر از حضور همواره کاریزماتیک مارین اوهارا که باد آن رگ‌های متورم را بخواباند.

رنگ‌های تکنی‌کار فیلم بی نظیر است. این رنگ‌ها هم باعث شده تا آن فلاش‌بک کوتاه و بی بدیل از گذشته‌ی شخصیت اصلی در رینگ بوکس، مهیب جلوه کند و هم فضای زیبای کشور ایرلند و دهکده‌ی محل وقوع داستان را به درستی برای مخاطب جا بیاندازد.

مشت‌زنی آمریکایی/ ایرلندی پس از سال‌ها به دهکده‌ی زادگاهش باز می‌گردد تا زندگی جدیدی را شروع کند و مرگ رقیبش در رینگ بوکس را فراموش کند. او عاشق دختری در همسایگی می‌شود اما طبق سنت، برادرِ دختر ابتدا باید جهیزیه‌ی دختر را فراهم کند وگرنه ازدواج شکل نمی‌گیرد …

۶. آپارتمان (The Apartment)

آپارتمان

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: جک لمون، شرلی مک‌لاین و فرد مک‌مورای
  • محصول: ۱۹۶۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

فیلم عاشقانه کلاسیک «آپارتمان» بهترین کمدی بیلی وایلدر به عقیده‌ی نگارنده است. در این فیلم هم رگه‌هایی از کمدی سیاه به چشم می‌خورد و هم مانند همیشه اخلاقیات سفت و سخت زندگی انسانی به چالش کشیده می‌شود.

در این جا بیلی وایلدر باز هم به سراغ انسانی معمولی رفته است. این از همان نمای ابتدایی که دوربین به دنبال شخصیت اصلی با بازی جک لمون می‌گردد، هویدا است. اما این بار و بر خلاف فیلمی چون «بعضی‌ها داغش رو دوست دارند» (Some Like It Hot)، داستان «آپارتمان» درباره‌ی آدم‌هایی معمولی نیست که در دل یک اتفاق غیر معمول قرار می‌گیرند؛ بلکه اتفاقات حول شخصیت اصلی هم معمولی است.

او عاشق زنی است که در همان محل کارش زندگی می‌کند و شغلی عادی دارد و رییسی تیپیکال و خوش‌گذاران که برای ارتقای شغلی و به دست آوردن دل او چاپلوپسی می‌کند. اما قضیه از جایی بغرنج می‌شود که متوجه می‌شود این رییس با همان دختر رابطه دارد.

گویی فیلم «آپارتمان» عصاره‌ی تمام فیلم‌های بیلی وایلدر است؛ گویی از هر کدام بهترین‌ها را گرفته و در خود جای داده است. فیلم‌نامه‌ی بیلی وایلدر و آی ای ال دایموند بهترین همکاری این دو در کنار یکدیگر است و حتی از نقطه اوجی مانند «بعضی‌ها داغش رو دوست دارند» هم فراتر می‌رود.

و اما جک لمون؛ بازی در این فیلم بهترین بازی جک لمون در تاریخ سینما است و باعث شد تا وی نامزد جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شود. شرلی مک‌لاین هم همان خصوصیات فیلم «ایرما خوشگله» را دارا است، با این تفاوت که او در این جا بهتر نقش یک قربانی را بازی کرده است؛ این بازی هم نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد.

بیلی وایلدر برای این فیلم هم اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرد و هم اسکار بهترین فیلم را ربود. او در کنار آی ای ال دایموند به حق خود رسید و اسکار بهترین فیلم‌نامه را هم دشت کرد تا آن شب با سه جایزه‌ی اسکار به خانه برود. چه چیز دیگری برای قانع شدن لازم است تا به تماشای این اثر باشکوه بشتابید.

سی سی باکستر اکنون چهار سال است که کارمند دون پایه‌ی یک شرکت بزرگ بیمه با سی هزار کارمند است. او در خانه‌ای معمولی به تنهایی زندگی می‌کند و مجرد است. او دلباخته‌ی زنی در محل کار خود می‌شود اما نمی‌تواند به وی برسد و از آن بدتر اینکه به خاطر همین عشق، شب‌ها دیر وقت به خانه می‌رود …

۵. کلمنتاین محبوب من (My Darling Clementine)

کلمنتاین محبوب من

  • کارگردان: جان فورد
  • بازیگران: هنری فوندا، ویکتور میچر، والتر برنان و کتی داونس
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

در ذیل مطلب فیلم عاشقانه کلاسیک «مرد آرام» گفتیم شخصیت‌های جان فورد به روش خودشان عاشق می‌شوند. آن‌ها اهل فریاد زدن و دست زدن به هر کاری برای به دست آوردن معشوق نیستند و گاهی ممکن است حتی بار این عشق را با خود تا پایان عمر حمل کنند و به گور ببرند اما به معشوق هیچ گاه چیزی نگویند.

حال تصور کنید که او با چنین پیش زمینه‌ای بخواهد فیلمی وسترن با محوریت انتقام بسازد اما به جای تمرکز بر سناریوی انتقام، روند روزمره‌ی یک زندگی و شکل‌گیری یک عشق آتشین را روایت کند؛ نتیجه‌ی چنین کاری فیلم «کلمنتاین محبوب من» خواهد شد.

پیشنهاد ما برای مطالعه:  پدرو پاسکال به دنبال ایفای نقش رید ریچاردز در فیلم Fantastic Four است

هنری فوندا این امکان و خوشبختی را داشت تا در نقش معروف‌ترین کلانتر غرب وحشی آن هم در فیلمی به کارگردانی جان فورد بازی کند؛ کلانتر وایات ارپ افسانه‌ای که در روایت جان فورد از زندگی او، ناخواسته به عنوان کلانتر شهری انتخاب می‌شود و در آن جا درگیر عشقی ممنوعه و البته پر از حسرت می‌شود.

ظرافت فیلم آن قدر زیاد است و چیره‌دستی جان فورد در نمایش ساده‌ترین لحظه‌های زندگی آن قدر باشکوه است که به سختی می‌توان چشم از پرده‌ی نقره‌ای برداشت.

فیلم از یک رفاقت ناب هم بهره می‌برد؛ رفاقتی پر از بهانه برای خیانت. اما درک متقابل این دو مرد از یکدیگر و احترامی که برای هم قایل هستند موقعیت را به گونه‌ای می‌چیند که با وجود لحظه‌هایی آشفتگی، دو دوست تا پای جان پیش یکدیگر  می‌مانند. فورد یکی از بهترین ترسیم‌گران فراز و فرودهای روابط مردانه بود.

اما فراتر از همه‌ی این‌ها بالاخره «کلمنتاین محبوب من» یک فیلم با محوریت سناریوی انتقام است؛ وایات ارپ در شهر مانده تا انتقام بگیرد. اما فورد برای اینکه او شایستگی رسیدن به این میل باطنی را به دست آورد، چند مانع در برابرش قرار می‌دهد.

او اول باید خوی بدوی را از خود دور کند و متمدن شود، سپس معنای عاشقی را بفهمد و بعد از آن‌ هم درک کند که یک رفاقت مردانه چه شکلی است و داشتن همراه چه قدر ارزش دارد. وقتی به همه‌ی این‌ها رسید، فرصت پیدا خواهد کرد که به جدال قطب منفی ماجرا برود و چه قدر که هنری فوندا در رنگ‌آمیزی این طیف‌های مختلف شخصیتش توانا است.

وایات ارپ به همرا برادرانش عازم سفر است تا گله‌ی گاوهای خود را در جایی مستقر کند. پس از آنکه برادرش توسط خانواده‌ی کلانتون کشته می‌شود و همه‌ی گاوهایش توسط آن‌ها به سرقت می‌رود، کلانتر شهر تومب‌استون در همان نزدیکی می‌شود تا انتقام بگیرد.

او با مرد دائم‌الخمری به نام داک هالیدی آشنا می‌شود که اهالی شهر از او بسیار حساب می‌برند. داک و وایات قرار می‌گذارند تا با هم انتقام بگیرند اما در این بین دختری به نام کلمنتاین که در گذشته عاشق داک بوده از راه می‌رسد؛ این دختر رازهایی از گذشته‌ی داک هالیدی در سینه دارد …

۴. فقط فرشتگان بال دارند (Only Angels Have Wings)

فقط فرشتگان بال دارند

  • کارگردان: هوارد هاکس
  • بازیگران: کری گرانت، جین آرتور و ریتا هیورث
  • محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

جهان آرمانی فیلم «فقط فرشتگان بال دارند» جهانی است که که در آن افراد در تقلا هستند تا با چسبیدن به یکدیگر و نگه داشتن پشت هم، خطرات پیش رو را یکی یکی کنار بگذارند و علاوه بر تلاش برای رسیدن به انگیزه‌ای شخصی، جمع خود را به جایی بهتر تبدیل کنند.

حلقه‌ی زنان و مردان این جمع قرار است با عضو جدیدی روبه‌رو شود. زنی که باید راه و رسم این جمع را ببیند، بشناسد و درک کند و خود را با آن تطبیق دهد تا شایستگی عضو شدن در آن را پیدا کند. نکته‌ی جالب اینکه حضور این زن در جمع دوستان باعث نمی‌شود تا جمع رفقا به هم بریزد بلکه این زن است که به هم می‌ریزد، به هدفش شک می‌کند و سپس به درک جدیدی از زندگی می‌رسد.

در چنین چارچوبی و با چنین مردان و زنانی هوارد هاکس سرگرم‌کننده‌ترین و در عین حال عمیق‌ترین فیلم خود را می‌سازد. شاید هیچ فیلم‌سازی در تاریخ سینما نتوانسته باشد به اندازه‌ی او روابط صمیمانه‌ی مردان و زنان را درخشان و عالی تصویر کند اما خود او هم هیچ‌گاه دیگر به اوج این فیلم نرسید.

در فیلم «فقط فرشتگان بال دارند» زنی در مرکز قاب فیلم‌ساز حضور دارد که خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد و هیچ مردی نمی‌تواند حضور خود را بر او دیکته کند. حتی دختر دیگری که قبلا رابطه‌ای عمیق با شخصیت اصلی درام داشته و حال ازدواج کرده، اختیار زندگی خود را در دست دارد.

برای زنان هاکس عشق پدیده‌ای است که آن‌ها را از گمگشتگی خارج می‌کند و هدفی برای آن‌ها به وجود می‌‌آورد تا برای رسیدن به آن تلاش کنند و فصل مهمی از زندگی خود را آغاز کنند؛ آن‌ها از ناکجا وارد قاب فیلم‌ساز می‌شوند و پس از عاشق شدن برای همیشه در آن می‌مانند.

در آن سو مردان هاکس همواره می‌دانند از زندگی خود چه می‌خواهند و فقط تغییرات کوچکی در طول درام از آن‌ها سر می‌زند اما همین تغییرات کوچک چنان جذاب به تصویر در می‌آید که گویی زیباترین و مهم‌ترین اتفاقات است.

طنز ظریف و ملایم هوارد هاکس در جای جای فیلم جاری و ساری است و مخاطب در عین برخورد با وقایع تلخ، گاهی شلیک خنده سر می‌دهد. هوارد هاکس استاد تعریف درام‌هایش با ته مایه‌هایی از طنز ناب بود و حتی در وسترن‌هایش هم می‌شد این را عمیقا حس کرد اما شاید هیچ‌گاه در هیچ فیلمی نتوانست حضور توأمان غم و شادی را چنین باشکوه به تصویر بکشد و ما را غرق در خیال و رویاهای آدم‌های فیلمش بکند.

فیلم «فقط فرشتگان بال دارند» همواره در اکثر نظرسنجی‌ها از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی و از بهترین‌های تاریخ سینما است. فیلمی که نماد درخشان و معرکه‌ای برای قبول پایان یک دوران و آغاز جهانی تلخ‌تر برای انسان آمریکایی است؛ دورانی که همه چیز آن با ورود به جنگ دوم جهانی به هم می‌ریزد و هوارد هاکس هم به عنوان یکی از اعضای کشورش باید با تلخی آن مقابله کند.

در شهری ساحلی، استوایی، گرم و همواره بارانی واقع در آمریکای جنوبی، گروهی از خلبانان آمریکایی یک شرکت کوچک پستی را می‌گردانند. آن‌ها در این آب و هوای خراب مجبورند به طور مرتب پرواز کنند تا شرکت ورشکست نشود. در این راه برخی زنده می‌مانند و برخی نه. حال زنی آمریکایی از کشتی پیاده می‌شود و ….

۳. کازابلانکا (Casablanca)

کازابلانکا

  • کارگردان: مایکل کورتیز
  • بازیگران: همفری بوگارت، اینگرید برگمن و کلود رینز
  • محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

مایکل کورتیز در ابتدا سعی کرده تا تصویر کاملی از وضعیت یک شهر عربی در استودیوهای هالیوودی بسازد. او لوکیشن‌های اندکی در دست داشته و چند اتاق و فضای یک کافه و در نهایت باند پرواز یک فرودگاه تنها مکان‌های او بوده‌اند. اما امروزه وقتی به فیلم عاشقانه کلاسیک «کازابلانکا» نگاه می‌کنیم یا آن را در ذهن خود مرور می‌کنیم، گویی تمام شهر و مردم آن را می‌شناسیم.

او تصویری با هویت از شهری ساخته که در میانه‌های جنگ جهانی دوم مأمن مردمی دردمند بود و قرار بود یک عشق افسانه‌ای را در خود ببیند. علاوه بر آن قاب‌هایی که این کارگردان از بازیگران فیلم گرفته، یگانه است؛ فقط کافی است به کلوزآپ‌های درجه یک او از چهره‌ی اینگرید برگمن نگاه کنید تا ببینید از چه می‌گویم.

طبعا «کازابلانکا» معروف‌ترین فیلم همفری بوگارت در تاریخ سینما است. از سویی دیگر معروف‌ترین فیلم اینگرید برگمن هم هست که او را هم مانند همفری بوگارت به ستاره‌ای سرشناس تبدیل کرد.

«کازابلانکا» فقط فیلمی محبوب نیست بلکه از کیفیت درخشانی برخوردار است که از کنار هم قرار گرفتن صحیح تمام اجزا به وجود آمده است. بازی بازیگران، کارگردانی، فیلم‌نامه، فیلم‌برداری و دیالوگ نویسی و همه و همه باعث شده تا با شاهکاری برای تمام دوران روبه‌رو شویم.

فیلم «کازابلانکا» علاوه بر داستانی سیاسی، بازگو کننده‌ی قصه‌ی یکی از پرحسرت‌ترین عاشقانه‌های تاریخ سینما است؛ عاشقانه ای که از فیلم فراتر رفته و در زمان خود وارد فرهنگ عامه شده است.

همفری بوگارت با حضور در نقش ریک تبدیل به جلوه‌ای از مردانی شد که به دلیل شنیدن دروغ از معشوق تا ابد با بدبینی به زندگی ادامه می‌دهند و اینگرید برگمن هم نماد تمام زنانی شد که شرایط دردناک زمانه آن‌ها را مجبور به تنهایی و رها کردن عشق خود کرده است.

مراکش، کازابلانکا سال ۱۹۴۱. در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم شخصی به نام ریک کافه‌ی خوش‌نامی را می‌گرداند. او گذشته‌ی درناکی دارد که باعث شده به همه چیز بدبین باشد. ریک ادعا می‌کند که به سیاست کاری ندارد و فقط به شغل خود مشغول است. مردم از سراسر اروپای جنگ زده به کازابلانکا می‌آیند تا…..

۲. روشنایی‌های شهر (City Lights)

روشنایی‌های شهر

  • کارگردان: چارلی چاپلین
  • بازیگران: چارلی چاپلین، ویرجینیا شریل و آل ارنست گارسیا
  • محصول: ۱۹۳۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

وقتی قرار باشد به یکی از کمدین‌های مهم تاریخ سینما فکر کنیم، قطعا اولین نامی که به ذهن می‌آید، چارلی چاپلین بزرگ است. چاپلین با «روشنایی‌های شهر» المان‌های سینمای رمانتیک و عاشقانه را چنان به ژانر کمدی وارد کرد که هنوز منبع الهام بسیاری است.

شاید بگویید که باستر کیتون و «ژنرال» (The General) او زودتر چنین کردند. بله کاملا درست است اما با وجود تمام ارزش‌های والای هنری آن فیلم که نگارنده بسیار هم دوستشان دارد، تاثیرگذاری فیلم «روشنایی‌های شهر» بر مخاطب عام قطعا بیشتر بود و پس شور بیشتری برانگیخت.

یقینا نه تنها هیچ کمدینی به اندزه چاپلین، بلکه هیچ سینماگری در تاریخ هنر هفتم قدرت تاثیرگذاری او را نداشته و شهرت هیچ بازیگری به پای این نابغه‌ی دوست داشتنی سینما نرسیده است. چارلی چاپلین به شکلی جدی بر نوع سینمای کمدی بعد از خود تاثیر گذاشت و تبدیل به معیاری برای سنجش فیلم‌ها و فیلم‌سازان کمدی‌ساز دیگر شد.

فیلم «روشنایی‌ها شهر» اوج ساختن یک فیلم کمدی رومانتیک درخشان در تاریخ سینما است. شخصیت ولگرد چارلی چاپلین با آن ذات بخشنده‌ی خود به دختر نابینایی دل می‌بازد و سعی می‌کند هر طور شده به او کمک کند. اما مناسبات ظالمانه‌ی ساخته و پرداخته توسط انسان در دل نظم جدید به او اجازه‌ی کمک کردن را نمی‌دهد مگر با به دست آوردن پول.

از همین‌ جا نقد تند چاپلین به جهانی که همه‌ی ارزش‌هایش را میزان دارایی افراد تعیین می‌کند، شروع می‌شود و تا پایان ادامه می‌یابد. البته او فراموش نمی‌کند که گاهی کنایه‌ای هم به ظواهر زندگی شهری بزند. فقط کافی است سکانس ابتدایی و خوابیدن او بر روی مجسمه‌ی مهم شهر را در یک مراسم یادبود به یاد بیاورید.

عده‌ای در طول تاریخ سینما معتقد بودند که فرم و تکنیک در سینمای چارلی چاپلین فرع بر مضمون داستان‌ها و پیام فیلم‌هایش است. صرف نظر از این که عملا چنین چیزی امکان‌پذیر نیست و محتوای درست از دل فرم درست بیرون می‌آید به سکانس شاهکار و بی‌نقص پایانی فیلم نگاه کنید تا هم از کمال فرمی سینمای چارلی چاپلین باخبر شوید و هم از بازی معرکه‌ی او لذت ببرید.

ولگرد ساده دل قصه با دختر نابینای گلفروشی آشنا می‌شود. او از همان ابتدا به دختر دل می‌بازد. در حین خرید گل دخترک به اشتباه تصور می‌کند که او یک مرد جنتلمن و ثروتمند است. ولگرد در این نقش دروغین باقی می‌ماند و مدام به دختر سر می‌زند و از او گل می‌خرد.

۱. بدنام (Notorious)

بدنام

  • کارگردان: آلفرد هیچکاک
  • بازیگران: کری گرانت، اینگرید برگمن و کلود رینز
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

بسیاری فیلم عاشقانه کلاسیک «بدنام» را بهترین فیلم آلفرد هیچکاک می‌دانند، حتی در جایگاهی بالاتر از فیلم «سرگیجه». دلیل این امر رسیدن به کمال مطلق در همه‌ی اجزای فیلم است؛ کارگردانی آلفرد هیچکاک در اوج است و شیمی بازیگرانش هم به درستی کار می‌کند. بدون شک هم اینگرید برگمن و هم کری گرانت بهترین هنرنمایی خود را در این فیلم به نمایش گذاشته‌اند.

اتفاقا ویژگی معرکه‌ی فیلم هم همین است که فیلم عاشقانه کلاسیک «بدنام» مانند هر هنر والای دیگری دغدغه‌ی اصلی‌اش، خود انسان و مصائب او است، نه دنیای پست سیاست و دغل‌کاری آدم‌های آن؛ بلکه برعکس اگر دغل‌کاری هم وجود دارد، تاثیر آن بر وجود آدمی است که مورد کنکاش فیلم‌ساز قرار می‌گیرد.

در واقع فیلم‌ساز از جهان پست سیاست شروع می‌کند، از آن می‌گذرد و به بررسی سیستمی می‌پردازد که آدمی را در منگنه قرار داده و سپس از آن هم می‌گذرد و در نهایت به عمق وجود آدمی می‌رسد. از این منظر نه تنها هیچ‌کدام از فیلم‌های آلفرد هیچکاک بلکه اساسا کمتر فیلمی چنین بی نقص ساخته شده است.

«بدنام» یک نوآر جاسوسی هم هست. برخوردار از داستانی که انگار شخصیت‌های آن در یک هزار توی بی‌سرانجام که نه راه پس دارد و نه راه پیش، ‌گرفتار شده‌اند. آن چه که در این وسط قربانی این محیط یخ‌ زده و وهم‌آلود می‌شود عشق زن و مردی به یکدیگر است که مساله‌ای ملی و حتی جهانی به آن پیوند خورده است.

آلفرد هیچکاک درست در میانه‌ی جنگ جهانی دوم فیلمی با محوریت این جنگ و نفوذ جاسوس‌های‌ آلمانی ساخته است؛ چنین موضوعی ممکن بود فیلم را به ورطه‌ی شعار زدگی و سستی بغلتاند. اما فیلم‌ساز بزرگی مانند هیچکاک نیک می‌داند که در دل هر داستانی اول از همه این آدم‌ها هستند که ارزش دارند و باید به آن‌ها پرداخت.

کری گرانت و اینگرید برگمن آن چنان نگاه را به سمت خود برمی‌گردانند و دشواری عشق و انجام وظیفه را به تصویر می‌کشند که مخاطب به خوبی آن‌ها را درک می‌کند و برایشان دل می‌سوزاند و نگران سرنوشت آن‌ها می‌شود؛ به ویژه اینگرید برگمن که نه تنها بهترین بازی کارنامه‌ی خود، بلکه بهترین بازی یک بازیگر در کل فیلم‌های آلفرد هیچکاک را به اجرا گذاشته است.

آلیسیا دختر یک جاسوس آلمانی نازی است. او به یک مأمور مخفی آمریکایی به نام دولین دل می‌بازد. اما دولین طرح و نقشه‌ی دیگری برای او دارد؛ دولین از آلیسیا می‌خواهد تا به عنوان مهره‌ای نفوذی به تشکیلات نازی‌ها نفوذ کند. در ابتدا آلیسیا این پیشنهاد را نمی‌پذیرد اما خطر بزرگی در حال شکل گیری است …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات مرتبط

دکمه بازگشت به بالا